سلام ایروزا روزگار خیلی زود می گذرد مگر افتاده دنبال همه که ابن که ما می گویم به غیر از این نیست مگر ممکنه .................
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۸
سلام ایروزا روزگار خیلی زود می گذرد مگر افتاده دنبال همه که ابن که ما می گویم به غیر از این نیست مگر ممکنه .................
سلام همیشه گذشته اینده را می سازد که در پس زمینه ادم اینده را به پا میکند من همیشه در گذشته در خدمت و گذشت به هم نوع بودم وبرای این موضوع وقت زیادی گذشتم بعد از انقلاب با تاسیس کمیته و بعد به سپاه و دوباره به ارتش برگشتم که در سال 1366 به مجروعتی که الان هستم و همه مشکلاتم را خو.دم حل و روزگار می گذرانم به امید ان روزی که در ر وز گار دیگر که خداوند سوال می کند سرم را بالا بگیرم الان نگاهم به اینه که چرا جنگ مگر با رفتار خوب نمی توانیم بفهمانیم که کارماناندرست است که دنیا با خشنونت و کشتار ادم ها ی بیب گناه برای اثبات حق بودن ادمها را به ان چیز ی که خدا داده می کشند چچرا مگر خدا خودش نمی نتو.اند مجازت کند که ادمها به خا طر عقاید مختلف سر هم را قطع مکنند ...................
سلام گذشته که درذ امیدی بودم از مسجدسلیمان برای مرخصی امدم شهرم امیدیه که انقلاب شروع شد من که جوان پر شور بودم با مردم به رذاهپیمای و تشکیل گروه های انقلاب به کمیته پیوستم در انجا به خدمت و نگهبانی از دساورد ها ی انقلاب بودم تا انحلال کمیته به سپاه امیبدیبه پیوستم در اتن زمان فقط کمک وخدمت رسانی در ذهنم بود تا سیل خوزستان وبعد جنگ شروع شد بعد اموزش به منطقه اعزام شدم در ان روزها معیاز خدمت بود نه شعار دیگر در ان اعزام قاسم اتابک شهیدئ شد و بات غم زیادی برگشتیم چون یکی از یاران خوب را از دست دادیم و من بعد برای ادامه خدمت به ارتش در مسجد سلیمان برگشتم واز ان جا داوطلب به کردستان اعزامک شد م بری یک دورذه شش ماه ودو برگشتم به مسجد سلایمان در پدافند خدمت کردم وبعد متقل شدم به تیپ 37 زرهی شیراز که سال 1362 به منطقه قصرشیرن رفتم وبعداز ان به مهخران و میمک و سومار که قبل از عملیات مرصاد مجر ع وبات پز شکیار به بیمارستان 501 ارتش در تهران رفتم که اسفند 1366 بود و دیگر برنگشتم و بهداز اعزام به المان ودرمان به صورت افقی برگشتم یعنی هیچ کاری انجام نشد و روزگار متفاوت من از اینجا شروع شد که دیگر در مسیر حا ضرین نبودم و اینجا به تاریخ پیوستم.................................. تا بعد.........
سلام امروز حال ندارم تنها چیزی که به ذهنم می یاد در بسیاری از موارد اگر امروز مجبور به انجام کاری هستیم قبلا زمانی از روزی اختیار تصمیمی گرفته ایم که به جبر امروز منتهی شده
سلام گذشته اینده را می سازد یعنی تجربه گذشته خیلی مهمه یا زندگیب در گذشته داشته ای گفتم د ر یک خانواده شرکتی در منطقه امیدیه که همش شرکتی بودن تا انقلاب که یک دیکرگونی در همه جا انجام شد امیدیه هم تعغیر کرد و همه با هم در یک صف ایستاد نندن وبرا ی مبارزهو تعغرذ رزیم همه ییک صدا شدن من هم از ارتش که سال 1355 استخدام شده بودم در امیدیه شروع به هم صدای شدم از همان بدو انقلاب به کمیته انقلاب پیوستم با پس زمینه قبلی که در ارتش داشتم در انجا با یکی از هم دورهایم به نام محمود انوری که فعالیت زیادی داشت ببرایم صبحت می کرد زمان انقلااب هم در مسجد سلیمان فعالیت داشتم به خا طر همین هم مسجد سلیمان من را نگهداشت و از دبیرستان ارتش چند بار داوطلب به منطقه رفتم و بعد هم انتقالیب به تیپ 37 زررهی شیراز رفتم که در منطقه عملیاتی قصر شیرین میمک مهران ودر منطقه سومار مجروع شدم که اتلاان از هر دو دست و و پا ومشکل تنفسی دارم ک از سال اسفند 1366 دوچار شد م که بعداز دو سال درمان و باز گشت از المان نتوانستن کار ی برای درمان وبهبودی با این معلولیت الاان 27 سال دارم روز گار می گذرم همیشه می گم اون بالایی هر چه تقدیر کننه تا بعد....................